بیا، سوته دلان، گرد هم آییم
( در سوگ دکتر سیدعلی کرامتی مقدّم، استاد زبان و ادب فارسی در استان خراسان رضوی )
هنوز در تکانه و تب لرزه ی خبرِ دلگزای درگذشتِ همکارم دکتر کرامتی مقدّم هستم؛ با تمام دلم میگویم و مینویسم: «بیا سوته دلان گرد هم آییم» تا شاید در این همگریی و همگرایی، و همنوایی و همراهی، به همدلی برسیم و بارِ گرانِ مصیبت را با هم به دوش بکشیم که:
زین درد، خون گریست سپهر و ستاره هم خون گشت، قلبِ لعل و دل ِ سنگِ خاره هم
( فدایی مازندرانی)
من و او که از آغاز جوانی، رخسار گرم و چشمان پُر از سوال و عسل دانش آموزان را بارها در کلاس ها به تماشا نشسته ایم و با نفس های پاک و همزاد با کتاب و کلاس، خو گرفته ایم؛ همین ره توشه ی همزیستی، بَسِمان است تا در دَمدمهها و گردنه های هول خیز زندگی، پشتوانه مان باشد و رَهِ روشنایی را نشانمان دهد.
دیروز، او بود و صدایش با سیمای کارِ آموزشی و تلاش ِ علمی، توأمان به چشم و گوش می آمد. امروز که رفت، صدایش با خاطره در انباره ی خیال و سیمایِ نکویش در گوشِ هوش و چشمِ دل ما، امتداد دارد.
لیکن عزیز! رسم و راه و هنجارِ حیات دنیوی، این چنین است.
همه کارهای جهان را در است مگر مرگ، کان را در دیگر است
(فردوسی)
منطقِ آمدن و بودنِ ما در این ایرمان سرای، با رفتن به کمال و رَستن میانجامد.
زایش و بالش و فرسایش، زنجیرههای بی گمانِ زیستمان در این کاروانگه هستند که در کمینگهِ گسستن اند..
على علیهالسلام مىفرماید: خداى متعال، فرشتهاى دارد که هر روز، بر آدمیان بانگ برمىآورد که بزایید براى مردن؛ بیندوزید براى نابود شدن؛ و بسازید براى ویران شدن:
«إنَّ لِلّهِ مَلَکاً یُنادی فی کُلِّ یومٍ: لِدُوا لِلْمَوتِ وَاجْمَعُوا لِلْفَناءِ وَابْنُوا لِلْخَرابِ!».( نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 123)
آری، ای عزیز! من و تو به هر سبک و سانی که چاره گری کنیم؛ همان خواهد شد که در دفترِ تقدیر، رفته است:«العبدُ یُدَبّر واللّهُ یُقَدّر» و «تقدیرى یَضحَکُ بِتَدبیرک».
گفتم از قیدش به دانایى برون آیم، ولیک آن چنان، تدبیر کردم، وین چنین، تقدیر بود!
(خواجوى کرمانى)
به هر روی، آن چه در این توفانِ روحی و آشوب درون و در این روزگارِ برگ ریزِ انسان ها در کارزارِ کرونا، نسیمِ آسایش و آرامش را به ارمغان می آورَد و مرهمی بر زخم جان می نشانَد؛ پناهیدن به درگاه خدای مهربان است. آرامکده ی دل ها، یاد اوست: «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» (الرعد، 28).
این اندازه گفتم و نوشتم تا کمی از سوزِ نهانی ام و شراره های آتشِ درونی ات را بکاهم و به خُنکای یادِ کرامتگونِ او، گوارا سازم؛ وگرنه:
این قدر گر هم نگویم، ای سَند شیشه ی دل، از ضعیفی بشکند
شیشه ی دل را چو نازک دیدهام بهرِ تسکین، بس قبا بدریدهام
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم)
به گمانم حدود تابستان سال های 1385 یا 1386 بود که نخستین بار در دوره های تربیت مدرّس کتاب های نوپدید فارسی، دکتر کرامتی را دیدم و با ایشان آشنا شدم. قامتی بلند بالا داشت و به اندام بود. رخساری گندمگون داشت و از قسمتِ پیشانی، موی سرش به عقب نشسته بود. صبور و آرام، کم سخن و متین به چشم می آمد.
از آن سال به بعد، چندین بار ایشان را در دوره های کشوری دیده بودم؛ معمولاً خاموش و موقّر بود. آخرین تماسِ شنیداری و گفت و گوی تلفنی من با دکتر کرامتی، در دی ماه سال 1399 بود که ایشان دبیر علمی همایش«الزامات آموزش زبان و ادبیات فارسی»بود و برای برنامه های آن، با هم سخن گفتیم.
« تو گویی دو گوشم پُر آواز اوست». ( فردوسی)
درگذشت روان شاد دکتر سید علی کرامتی مقدّم را به همه ی استادن و دبیران زبان و ادب فارسی، تسلیت میگویم؛ برای شادی روحِ آن برادر بزرگوار، «سلام و صلوات و فاتحه ای نثار باد».
با نهایت ادب و ارادت و احترام، برای آن مرحوم، طلب رحمت و مغفرت الهی؛ و برای شما و بازماندگان آن شادروان، دلی آرام، تنی بی گزند، خانه ای آباد و فرجامی نیک، آرزو دارم.
فریدون اکبری شلدره
تهران
پانزدهم مرداد یک هزار و چهارصد خورشیدی