به یاد استاد «صادق صندوقی»، به پاس بارها هم دمی و هم افق شدن چشمان!
از هم افقی چشمان گفتم؛ نمی دانم چرا، ولی بر ذهن نشست و بر زبان روان شد و قلم هم آن را نگاشت. امّا هرچه هست، دو چشم، روزنی به تاریکنای وجودی هر کس هستند. شاید به سبب این که هر انسانی، نخست از راه گوش و سپس از راه چشم، دنیای ذهن و فکر و اندیشه و خیال خود را به سامان می آورد. چندان هم بی راه نیست؛ گویی چشم، بیشینه ی سراچه ی ذهن را در چنبره ی خود دارد و بنیاد سواد آموزی و سامانه ی بصری آدمی را پی می ریزد.
اگر هر کتاب را پرنده ای با دو بال بدانیم؛ یک بال آن، متنِ کلامی- نوشتاری و بال دیگر آن، متن دیداری – تصویری است. نویسنده، بر شهپر فکر خود می نشیند و فراورده ی اندیشگانی خویش را در ظرف واژگان می ریزد و بر صفحه می نگارد و نگارگر بر مرکب خیال می نشیند و بر پایه ی هندسه ی خیالش، نقش های فریبا میآفریند.
اکنون که متن و تصویر، دو بالِ یک پیکر اند؛ پس میتوان گفت که نویسنده و نگارگر نیز دو نمودِ پدیدارین از یک روح و جان و آن هستند.
کتابی، گیرایی و فریبایی و رعنایی دارد که سیمای برون و درون آن، همسویی و همصدایی داشته باشند. چنین کتابی، خواننده را به هزارتوی جهانِ محتوایی خویش فراخواهد بُرد. خواننده نیز در این سفرِ خوانشِ متن، هم از سیمای درون متن به شوق خواهد آمد و هم از دیدارِ سیمای برون و نقش و نگارهای آن، به حظِّ بصری خواهد رسید. این جاست که ادراکِ بصری به استدلال و اندریافتِ عقلانی خواهد انجامید.
این همسویی و همصدایی متن و تصویر (یعنی، نوشته و نگاره) در کتاب های درسی که رسالتی آموزشی دارند، بسیار با اهمّیت و اثرگذارتر است. به ویژه در سال های آغازینِ آموزش رسمی و یادگیریِ مَدرَسی، وزنِ بصری و بارِ تصویری کتاب های درسی بر وزنِ کلامی- نوشتاری آن چیرگی دارد و البتّه باید هم چنین باشد. در سال های پَسین و سِپَسین، هرچه پلکان آموزش و یادگیری، فراتر می رود، از گسترهی تصویری کتاب، کاسته میشود و گسترهی نوشتاری و مفاهیم زبانی، میدانی فراختر پیدا می کند.
در سال هایی ( از 1375 تا 1395) که با حال و هوای پژوهش، برنامهریزی، سازماندهی، تالیف و تدوین و آموزشِ کتاب های درسی، زیسته ام؛ روزان و شبان، هماوردی تصویر و زبان در کتابِ درسی و ستد و دادِ نقش آفرینان و زبان دانانِ متون درسی را دیده ام و بارها بر چندی و چونی چگالی مفهومی و چگونگی حضور و پیدایی هر یک اندیشیده ام و در مسیر هم نشینی و مطالعه، از خرمنِ هنرورانِ این پهنه، بهره برده ام.
یکی از این، استادان، که سال ها نقش و نگارِ قلمش، آریاینده ی کتاب های داستانی نوجوانان و جوانان و نیز کتابهای درسی آموزش رسمی ایران بود، جناب آقای « صادق صندوقی» بود.
بارها در روزگار نوجوانی و جوانی، از دهه ی 1350، دوران دانش آموزی، کتاب های داستانی را با تصویرسازی ها و امضای «صندوقی»، این هنری مردِ نازنین، دیده و خوانده بودم؛ تا این که در سالهای آغازین دهه ی هشتاد خورشیدی این انسان شریف را از نزدیک در دفتر چاپ و توزیع کتاب های درسی، طبقه ی هفتم سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، برای تصویرگری کتاب دیدم، با عصایی که روزگار به دستش داده بود؛ میانه اندام و قامتی گرایان به کمان، موهایی صاف و سپید داشت که خطی از میان، آن را به دو سوی سر، ریخته بود و عینکی که از بالای آن، تو را می نگریست و آرام و آهسته و نجواگونه، سخن می گفت: «تو گویی دو گوشم، بر آواز اوست».
از آن روزگار تا به همین نزدیکی ها، باز هم بارها ایشان را دیده بودم و اندک زمانی، به گپ و گفت؛ ایستادیم و گفتیم و شنیدیم و گذشتیم؛ اکنون آن همه، در نهان خانه ی یاد و نگارخانه ی ذهن، برجای است.
نقش و نگارهایی که استاد صندوقی در قصّه هایی که برای نوجوانان و جوانان، تدوین می شد و در کتاب های درسی، به یادگار گذاشت؛ ساده و یک لایه و بی پیچش (رئال) بودند و از دنیای جاری و واقعی بیرون، رنگ میگرفتند و با طرح ها و اَشکال خود، درونمایه را فریاد میزدند. بچه های آن روزگار، همچون من، به آسانی با دنیای آن تصاویر، پیوند میخوردند و همذات پنداری می کردند. در این سال ها هم کارهای ایشان در کتاب های درسی، چنین سبکی داشت: زود یاب و بی نقاب و در دسترس.
این اواخر، که یک بار ایشان را در پیاده رویِ خیابان کریم خان زند، رو به سازمان پژوهش دیده بودم، آهنگِ رفتار و گفتارش به کُندی گراییده بود؛ گویی، سنگینی او بر عصا بیشتر شده بود و گام ها، توانِ برخاستن و شتابِ رفتن نداشتند.
استاد صندوقی که سال 1325 خورشیدی دیده به جهان گشود و با معلّمی در همدان، کار خویش را آغاز کرده بود و سالیان دراز، همه را به تماشای نگارگری های خویش مینشاند، سرانجام در روز چهارشنبه1397/5/31 خود نقشِ نقاّشِ جهان شد و یاد و نامش بر دیوارِ هستی برجای ماند.
یادش گرامی، روحش شاد و خدایش بیامرزاد!