سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبان آموزی

چون پاسخها فراوان و پریشان شود، پاسخ درست پنهان ماند . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

پروردگانِ مدارس قدیم
سه شنبه 97 بهمن 30  11:54 عصر

پروردگانِ مدارسِ قدیم

روانشاد دکتر محمد معین در زمینه ی چگونگی همکاری خود با شادروان استاد علی اکبر دهخدا در تدوین" لغت نامه" می نویسد:

"از طرف مجلس شورای ملی، خدمت علامه دهخدا معرفی شدم تا در کار تدوین لغت نامه، همکاری کنم.روزی که(1324.ش) خدمت ایشان رسیدم، آقای دکتر ذبیح الله صفا در اتاق ایشان مشغول کار بود. نامه ی مجلس را تقدیم کردم؛ ایشان " وَفیاتُ الأعیان" ابنِ خَلّکان را خواستند؛ چون آوردند، به من دادند و ترجمه ی حال یکی از بزرگان را نشان دادند و از من خواستند، آن را ترجمه کنم. روز موعود ترجمه را تقدیم کردم.ایشان متن کتاب را به دست من دادند و گفتند شما متن عربی را بخوانید و من ترجمه را با آن تطبیق می کنم.

چند سطر از متن عربی را خواندم. ایشان إعجاب نمودند و فرمودند: چه طور شما جملات عربی را با إعراب کامل و درست می خوانید؟!

گفتم: چرا تعجّب می فرمایید؟

گفتند: مدارس جدید از این قبیل نمی پرورد.

گفتم: من در خانواده ای از علمای روحانی پرورش یافتم و قسمتی از علوم قدیم و عربیت را در خارج از مدارس جدید تحصیل کرده ام.

از آن پس، علامه مرا به همکاری انتخاب کرد... دهخدا در اسفند 1334 به رحمت ایزدی پیوستند".

* نقل از فرهنگ فارسی معین، ذیل لغت نامه.

دکتر معین در سال 1350 بار دیگر در آن سرا، با استادش هم آشیان شد.

درود خدا بر روان هر دو استاد بزرگ زبان و ادب فارسی!

https://t.me/DrAkbariSheldare/257



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    فهمش
    سه شنبه 97 بهمن 16  7:1 عصر

    فهمش، از مصدر فهمیدن ساخته شد؛(فهم+ - ِ ش)، چونان خوانش، رَوِش، جوشش، و...، به معنای درک کردن، دریافتن و به نهانخانه ی معنایی چیزی راه بردن.

    ما این دو واژه ( فهمش و خوانش) را، با هم به کار می گیریم و بر این باوریم که این دو، همانند دو کفه ی آوایی هستند و لَخت های موسیقایی ِ همسنگی در تلفّظ دارند. این همآیی و هم آوایی، هموَندی به هنجاری در سامانه ی ذهنی دارد و بستر مناسبی برای هم نشینی دو واژه، در ذهن و زبان پدید می آورد و کاربست و درک آن را آسان می کند. 

    از سویی دیگر، آمدنِ فهمش در پی ِ خوانش، بیانگر فرایند یادگیری و ادراک است و آن خواندنی از دید ما ارجمند است که به فهمش بینجامد.

    خوناشِ بی فهمش، فریاد بی آوایی است که در خود فرو می میرد؛ به همین روی، فهمش، پس آیند یا پی آیندِ خوانش ِ به آیین است.



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    جوجه های آخر پاییز
    پنج شنبه 97 دی 6  3:2 عصر

     

    واپسین روزهای پاییز را در شمال ترین شهر استان فارس، آباده(شهر ملّی منبّت سنّتی ایران) سپری کردم. رفتم تا به بهانه ی این که آخر پاییز است، جوجه ها را بشمارم!

     

    بر پایه‌ی دعوت اداره ی آموزش و پرورش شهرستان آباده، قرار شده بود، روزهای سه شنبه بیست هفتم آذر تا پنج شنبه بیست نهم آذرماه، کارگاه های آموزشی برای آموزگاران و دبیران برگزار گردد.         

     

    عصر روز دوشنبه1397/9/26 ساعت شش و پانزده دقیقه، در هوایی سرد و آماده ی بارش، با پرواز هواپیما از فرودگاه مهرآباد تهران به مقصد اصفهان، روانه شدم. حدود ساعت هفت و ده دقیقه، در فرودگاه شهید بهشتی اصفهان، به زمین نشستیم. آسمان صاف بود و ماه در آسمان خودنمایی می کرد.

     

    طبق هماهنگی قبلی، راننده ی جوانی به نام آقای شهریاری با خودروی پژو 405 به رنگ نقره ای، از آباده آمده و منتظرم بود. به گوشی من زنگ زد و به استقبال آمد.

     

    ساعت نزدیک هشت شب بود که از اصفهان به سوی آباده، حرکت کردیم و در پرتو نور درخشان ماه که در تمام طول مسیر، همراه و همسفرمان بود، حدود ساعت ده شب با همان آسمان صاف و ماه بر فراز سرمان، به شهر آباده رسیدیم؛ یکی از همکاران اداره ی آموزش و پرورش به نام خانم یزدان پرست هم به سراغمان آمد. شام خوردیم؛ برنامه ی فردا را پرسیدم، خانم یزدان پرست گفت که از ساعت 8 صبح تا 6 غروب برای شما کارگاه های آموزشی، برنامه ریزی کرده ایم. خلاصه، مرا به خوابگاه رساندند؛ آن ها خداحافظی کردند و رفتند. من، اعمال بایسته را به جا آوردم و با یاد و ذکر خدای مهربان، سر بر بالش گذاشتم.

     

    صبح روز سه شنبه 9/27 / 1397 به همراه خانم نوروزی معاون آموزشی اداره و خانم یزدان پرست، کارشناس بخش آموزش ابتدایی اداره، به سوی محل برگزاری همایش، «آموزشگاه فرهنگیان» روانه شدیم. برنامه ی صبح با شرکت آموزگاران پایه ی سوم تا ساعت 12 و نیم ظهر ادامه یافت و بعد از ظهر هم با حضور معلمان چهارم ابتدایی تا حدود شش و نیم غروب در تالار همایش بودیم. یعنی از صبح تا غروب و البتّه در این فصل، آغاز شب، در تالار همایش گذشت، جز دو ساعت ( از دوازده و نیم تا دو و نیم) که برای ناهار و نماز، وارد فضای شهر شدیم.

     

    تقریباً همه ی سفرهای استانی من در تمام سال های خدمتم به همه جای ایران، به همین سبک و سان، سپری می شد و من هم به حَسَب درک وضعیت آموزشی و نداشتن آموزش های لازم و نیاز معلّمان، با تمام وجودم از سرِ شوق و علاقه، وقتم را وقف کلاس ها و کارگاه ها می کردم؛ چون گمانم این بود که شاید دیگر همدیگر را نبینیم، بنابراین، در این یک دَم، که دیدار، ممکن شده، بار را از دوشم سبک تر کنم.

     

    به همین سبب، اگر کسی در باره ی موقعیت و مکان ها و آثار و بناهای شهر از من چیزی می پرسید، به شوخی پاسخ می دادم که همه ی شهرها برایم یکسان و مانند هم هستند؛ تقریباً همه، یک فرودگاه دارند و یک تالار همایش و جمعی فرهنگی. چون معمولاً در هر شهر، کسی می آمد و از همان فرودگاه، مرا مستقیم به سالن همایش می برد و در پایان هم، مستقیم از محل همایش به فرودگاه!

     

    به هر روی، روز دوم، مثل روز نخست، آسمان شهر، آبی و زلال و خورشیدی بود. صبح روز چهارشنبه 9/28/ 1397 برنامه با حضور آقای سیّد رضا حسینی، رئیس اداره ی آموزش و پرورش آباده، در دبیرستان استعداد درخشان و با مشارکت دبیران دوره ی متوسطه ی اوّل برگزار شد.

     

    ابتدا آقای یعقوبی مسئول آموزش متوسطه، برنامه را آغاز کرد و سپس آقای حسینی، رئیس اداره، ضمن خوش آمدگویی، دقایقی سخن گفت. پس از صحبت های ایشان، من برخاستم و خواهش کردم لحظاتی بنشینند تا سخنم را بشنوند. به بهانه ی حضور رئیس اداره، در زمینه ی « رویکرد میان رشته ای در آموزش» و « اهمّیت زبان آموزی»، حدود 15 دقیقه صحبت کردم.

     

    سپس مسئولان اداری رفتند و من برنامه ی آموزش کارگاهی خودمان را پی گرفتم. صبح تا ظهر به موضوع «جهان متن» و « مهارت های خوانداری» به ویژه «لحن» در خوانش پرداختیم و به کمک دبیران، نمونه های لحنی مختلفی اجرا شد.

     

    بعد از ظهر نیز با همان گروه دبیران، کلاس با موضوع مهارت های نوشتاری و بندنویسی، تا ساعت شش غروب تداوم یافت. در این بخش که سخن بر سر« نوشتن» بود، همه به بندنویسی رو آوردیم. در این کار، من هم همواره با اهل کلاس، همراهی می کنم. یعنی همه با هم می نویسیم تا طعم و مزه ی نوشتن را با هم بچشیم. همه، معلّم و فراگیران، هم حس و همراه می شویم تا از این راه، لذّت نوشتن را به کام یکدیگر بچشانیم. در کلاس دانش آموزی، این همراهی ضرورت بیشتری پیدا می کند. لازم است در تمرین بندنویسی و نگارش در کلاس، معلّم هم بنویسد و در پایان ِ خوانش دانش آموزان، نوشته ی خود را در کلاس برای بچّه ها بخواند.

     

    من هم در این کارگاه آموزشی، در جمع دبیران شهر آباده، دو موضوع برای بندنویسی دادم و خودم نیز         با رعایت ساختار و در زمان تعیین شده(3 دقیقه)، در کلاس نوشتم که این گونه بود:

     

    موضوع نخست: تصویر آفتابه

     

    «دستی به گردنش دیدم و کلاهی بر سر؛ تصویر آفتابه.

     

    نمی دانم این کلاه را چه کسی بر سرش گذاشت؛ امّا دستی بر گردنش دیده می شد که حکایت از چیزی داشت. می دانیم  که همواره پیوندی میانِ دست با  کلاه گذاشتن و برداشتن کلاه هست!

     

    ناتوان باد آن دستی که بخواهد کلاه کسی را نا به جا بردارد!».

     

     

    موضوع دوم: کلاغ آباده

     

    «کلاغ، یکی از جلوه های آفرینش است. رنگی سیاه دارد و صدایی سیاه تر از آن. شاید به سبب این همآیی و هم نشینیِ دو سیاه، شومی و ناخجستگی از آن شنیده می شود و به گُجستگی آوازه یافته است.

     

    من امّا گمانم چیزی دیگر است؛ زیرا در شهر آباده به کلاغانی برخورده ام که صدا و رنگ دیگر از آنان شنیده و دیده ام؛ چون با تصویر آسمان زلال و آبی آباده همراه شده بودند و به کلاغانِ دودگرفته ی تهران و صدای زنگاری آن، هیچ شباهت نداشتند!

     

    آری، گاهی چشم ها را باید از غبار عادت شست و دیدنی دگر آموخت».

     

    کارگاه روز چهارشنبه در ساعت شش غروب به فرجام آمد و پس از آن، آقای یعقوبی و من در تاریکی آغاز شب، از آن مکان خراج شدیم و به قصد گشتن و دیدن فضای شهری به سمت عمارت تاریخی «کلاه فرنگی» و بازار و بنای تاریخی « تیمچه ی صرافیان» روانه شدیم.

     

     

      



    نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    بازخوانی با عقل سرد
    چهارشنبه 97 آذر 21  5:36 عصر

     

     

    بازخوانی نوشته با عقل سرد

    اگر چیزی نوشتید، آن را حتماً با کمی فاصله و در چند زمان، بخوانید. یعنی بگذارید، نفستان تازه شود، عرقتان بخشکد و ذهنتان هوایی بخورد؛ آن گاه به سراغ نوشته بروید. 

     

    «از بازنویسی نهراسید...

    بهتر است  به قول معروف، مدتی آن را در یخدان بگذارید تا سرد شود.

    دو هفته بعد که آن را بازخوانی کردید، تازه نقاط ضعف نوشته تان آشکار می شود و شما می توانید آن ها را اصلاح کنید...

    مطلبتان را با عقل سرد، با چشم یک ناظر بی طرف و یک سردبیر بخوانید و ببینید که ساختار اثرتان محکم است... ضرب آهنگ نوشته و انتقال های ( تعویض موضوع، صحنه و غیره) آن را نیز با عقل سرد بخوانید... و بالاخره، نقطه گذاری ها و املای کلماتتان را بازبینی کنید». (دلتون، 1391).

      



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    زوال زبان ها
    جمعه 97 آذر 16  11:53 صبح

    زندگی و مرگ زبان

    زبان، زمانی از بین می رود که آخرین یا دومین نفری که به آن زبان صحبت می کند، می میرد؛ بدین دلیل که دیگر کسی برای گفت و گو باقی نمی‌ماند.

    چیزی غیرعادی در باره ی زوال زبان وجود ندارد. جوامعی در طول تاریخ، بوده اند و از بین رفته اند و همراه با آنان، زبانشان نیز از بین رفته است. امّا آنچه امروزه اتّفاق می افتد، امری غیر عادی است.

    امروزه، منسوخ شدن زبان در مقیاس وسیعی مطرح است. از میان حدود شش هزار زبان که در دنیا وجود دارند، نیمی از آن ها در حال نابودی اند. این بدان معنا است که به طور میانگین، هر دو هفته یا به مراتب بیشتر، نابودی زبان در جایی از دنیا اتّفاق می افتد.

     تحقیقی که در سال 1999 انجام شد، نشان داد که 96% زبان های جهان، تنها 4% گوینده دارد. بنابراین، جای تعجّب نیست که زبان‌های زیادی با خطر، رو به رو هستند.(کریستال، 1393، ص 469)



  • کلمات کلیدی : زبان، زایش و فرسایش
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    هم آیند و پس آیند
    شنبه 97 آذر 10  1:14 عصر

    هم‌آیندها و پی‌آیندها

    خواست ما از « هم آیندها» آن دسته از کلمات هستند که با شنیدن یا دیدن یک واژه، همزمان بر آستانه ی ذهن، نمایان می شوند. «پی/پس آیندها»، واژه هایی هستند که با کمی درنگ، در پی کلمه ی نخست، در برابر چشم ذهن، نموادر می شوند؛ بنابراین، هم آیندها همزاد و پی آیندها پی‌زادِ واژه ی قاموسی نخستین هستند.

    برای نمونه، « اسب» یک واژه ی قاموسی است و کلماتی همچون: افسار، زین، یال، دهانه و سُم، هم آیندها یا پی آمدگانِ این واژه هستند.

    بدان سان که می دانیم و می دانید، سامانه ی مغز و دنیای ذهن، نیروگاه اصلی زایش زبان و خلق معانی است. یکی از شگردهای پویاسازی و به گردش در آوردن چرخه های مغز، بهره گیری از ظرفیت« هم آیندها» و «پی آیندها» است.

    هم آیند، توانایی و نیرویی است که اهل زبان به طور طبیعی و پس از فراگیری زبان و گسترش دامنه ی واژگانی خود، برای سامان دهی و دسته بندی و خوشه سازی واژگان قاموسی، از آن بهره می گیرد؛ گویی اقلیم زبان، به طور خودکار، به حَسَب شرایط، کاربست، معنا، حس و حال یا هر ویژگی دیگری، دست به سامان بخشیِ پیکره ی خود می زند. این خودسامان دهی و نظام بخشی درونی، به تقویت حافظه و بارورسازی ذهن و زبان کمک می کند و بر توانایی اهل زبان، به هنگامِ فراخوانی و کاربستِ واژگان در گفتار و نوشتار می افزاید و...



    نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    پدیده ی فیس
    یکشنبه 97 آذر 4  12:36 عصر

     

    بر پایه‌ی یافته‌های تجربی و مطالعات زبان‌پژوهان، میان آنچه کودکان می‌شنوند و آنچه بر زبان می‌آورند، تفاوت‌هایی وجود دارد.

    روان شناسان زبان «جین برکو» و «راجر براون» در سال 1960 برای نخستین بار، با پدیده ای در ارتباط با شیوه‌ی گفتار، هنگام گفت و گوی یک کودک و یک بزرگسال، رو به رو شدند و آن را بدین گونه، ثبت کردند:

    «یکی از ما با کودکی صحبت کردیم که ماهی پلاستیکی خِپِل خود را «fis» تلفّظ می‌کرد.

    در تقلید از تلفّظ کودک، شخص آزمایشگر هم گفت: این «fis» مال توست؟

    کودک در پاسخ گفت: نه!، «fis» من.

    این کار چند بار تکرار شد و کودک همچنان به رد کردن شیوه‌ی تقلید بزرگسال از تلفّظ خود ادامه داد.

     تا این که نهایتاً آزمایشگر گفت: اون «fish» مال توست؟

    کودک پاسخ داد: بله «fis» من». (کریستال، 1393، ص 131)

    این جریان اثرگذار را از آن به بعد، «پدیده‌ی فیس» می‌نامند. گزارش‌هایی از این گونه، نشان می‌دهند که کودکان در باره‌ی شناخت واج‌ها و صداهای زبان بزرگسالان بسیار بیشتر از آنچه بر زبان می‌آورند، آگاهی دارند؛ امّا چون هنوز اندام‌های گفتاری آنان با شیوه‌ی بیان واج‌ها و هجاها و نظام آوایی زبان، خو نگرفته‌اند، در بیان کلمات و شیوه‌ی تلفّظ آن، نارسایی‌هایی به گوش می‌آید. بنابراین، ما بزرگسالان در هم سخنی با خُردسالان، باید همان تلفّظ هنجار و معیار واژگان را بر زبان بیاوریم و از ادای تلفّظ آنان بپرهیزیم.

     



    نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    فراسوی ِ خواندن
    سه شنبه 97 مهر 17  11:27 صبح

    آن سوی ِ خواندن

    سیمای برونی و دیداری خواندن، همان کار و عملی است که هر کس، نشان ها و نمادهایی را از دریچه ی دو چشم می گذراند و از راه تولید آوا به گفتار در می آورد؛ از این رو، خواندن نتیجه ی کارِ چشم و زبان شناخته می شود.

    این لایه ی آشکار و ساز و کار برونیِ خواندن است؛ به همین سبب، در آموزش عمومی نیز هنگام خواندن، بر دیدن و گفتن، پا می فشارند. آنچه چشم آن را می بیند، زبان برابرنهادِ آوایی آن را به گفتن درمی آورد.

    امّا راست آن است که چشم و زبان، کارگزارانِ سامانه ی دیگری هستند و آنچه" خواندن" نامیده می شود، فراورده ی فرایندی پیچیده است که از دیدن آغاز می شود و به ادارک و ترکیب و کاربست می انجامد.

    به سخن دیگر، خواندن( روخوانی، روان خوانی)، در پسِ پرده ی ظاهر خود، کارکردهای ارجمندی دَارد همچون: شناخت و تشخیص نمادها، پیشی و پسی و ترتیب نمادها، همگون سازی نماد نوشتاری با نمادهای آوایی، ادارک و فهم معنا و ... .



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    زبان طبیعت و گران گوشی آدمی
    پنج شنبه 97 شهریور 15  3:6 عصر

     

    ل. نیکلایویچ تولستوی(1828-1910) در آغاز رمان«رستاخیز» که پس از دو رمان معروف« جنگ و صلح» و « آناکارنینا» به سال 1899 منتشر شد، می نویسد:

    «صدها هزار انسان در محدوده‌ای ناچیز گرده آمده، در چهره‌ی طبیعت، دست می‌برند و خاک را با سنگ می‌پوشانند؛ امّا دانه ها به هنگام، جوانه می زنند و سبزه ها از رُستن باز نمی مانند. با آن که هوا را به دود زغال و نفت می آلایند و درختان را از ریشه درمی آورند و پرندگان و جانوران را به دوردست ها می رانند؛ باز بهار فرامی‌رسد، از صحرا می گذرد و به شهرها راه می یابد.

    با آمدن بهار، سبزه ها از هر کنار می رویند و هوا را طراوت می بخشند. حاشیه ی خیابان ها به گل آراسته می‌شود. گیاهان خودرو از لا به لای سنگ فرش ها سر درمی ‌آورند. صنوبر و سپیدار، با برگ های تر و تازه و عطرآگین به هر سو، سایه می گسترند. غنچه بر شاخه، آماده ی شکفتن می شود. زاغ و فاخته، کبوتر و گنجشک، به عادت هر بهار، شادمان آشیان می سازند. مگس ها در حرارت آفتاب جان می گیرند و به وزوز می افتند. حشره و پرنده و گیاه از شور و هیجان، لب‌ریز می شوند.

     افسوس که در این هنگامه ی شوارنگیز، انسانِ خودخواه، به ریا و فتنه می اندیشد؛ به صبح بهار و این همه زیبایی که جهان را به صلح و صفا و سازگاری و عشق فرا می خواند، اعتنایی ندارد و تنها به فکر جاه طلبی و دام گستری برای هم نوعانِ خویش است».(ص33)

     

    تولستوی، ل. نیکولایویچ، 1369، رستاخیز، ترجمه ی دکترمحمد مجلسی، نشر دنیای نو، تهران، چاپ اوّل.



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    نقشبندِ کتاب های درسی
    پنج شنبه 97 شهریور 1  6:5 عصر

     

    به یاد استاد «صادق صندوقی»، به پاس بارها هم دمی و هم افق شدن چشمان!

      

    از هم افقی چشمان گفتم؛ نمی دانم چرا، ولی بر ذهن نشست و بر زبان روان شد و قلم هم آن را نگاشت. امّا هرچه هست، دو چشم، روزنی به تاریکنای وجودی هر کس هستند. شاید به سبب این که هر انسانی، نخست از راه گوش و سپس از راه چشم، دنیای ذهن و فکر و اندیشه و خیال خود را به سامان می آورد. چندان هم بی راه نیست؛ گویی چشم، بیشینه ی سراچه ی ذهن را در چنبره ی خود دارد و بنیاد سواد آموزی و سامانه ی بصری آدمی را پی می ریزد.

     

    اگر هر کتاب را پرنده ای با دو بال بدانیم؛ یک بال آن، متنِ کلامی- نوشتاری و بال دیگر آن، متن دیداری تصویری است. نویسنده، بر شهپر فکر خود می نشیند و فراورده ی اندیشگانی خویش را در ظرف واژگان می ریزد و بر صفحه می نگارد و نگارگر بر مرکب خیال می نشیند و بر پایه ی هندسه ی خیالش، نقش های فریبا می‌آفریند.

     

    اکنون که متن و تصویر، دو بالِ یک پیکر اند؛ پس می‌توان گفت که نویسنده و نگارگر نیز دو نمودِ پدیدارین از یک روح و جان و آن هستند.

     

    کتابی، گیرایی و فریبایی و رعنایی دارد که سیمای برون و درون آن، همسویی و همصدایی داشته باشند. چنین کتابی، خواننده را به هزارتوی جهانِ محتوایی خویش فراخواهد بُرد. خواننده نیز در این سفرِ خوانشِ متن، هم از سیمای درون متن به شوق خواهد آمد و هم از دیدارِ سیمای برون و نقش و نگارهای آن، به حظِّ بصری خواهد رسید. این جاست که ادراکِ بصری به استدلال و اندریافتِ عقلانی خواهد انجامید.

     

    این همسویی و همصدایی متن و تصویر (یعنی، نوشته و نگاره) در کتاب های درسی که رسالتی آموزشی دارند، بسیار با اهمّیت و اثرگذارتر است. به ویژه در سال های آغازینِ آموزش رسمی و یادگیریِ مَدرَسی، وزنِ بصری و بارِ تصویری کتاب های درسی بر وزنِ کلامی- نوشتاری آن چیرگی دارد و البتّه باید هم چنین باشد. در سال های پَسین و سِپَسین، هرچه پلکان آموزش و یادگیری، فراتر می رود، از گستره‌ی تصویری کتاب، کاسته می‌شود و گستره‌ی نوشتاری و مفاهیم زبانی، میدانی فراخ‌تر پیدا می کند.

     

    در سال هایی ( از 1375 تا 1395) که با حال و هوای پژوهش، برنامه‌ریزی، سازماندهی، تالیف و تدوین و آموزشِ کتاب های درسی، زیسته ام؛ روزان و شبان، هماوردی تصویر و زبان در کتابِ درسی و ستد و دادِ نقش آفرینان و زبان دانانِ متون درسی را دیده ام و بارها بر چندی و چونی چگالی مفهومی و چگونگی حضور و پیدایی هر یک اندیشیده ام و در مسیر هم نشینی و مطالعه، از خرمنِ هنرورانِ این پهنه، بهره برده ام.

     

    یکی از این، استادان، که سال ها نقش و نگارِ قلمش، آریاینده ی کتاب های داستانی نوجوانان و جوانان و نیز کتاب‌های درسی آموزش رسمی ایران بود، جناب آقای « صادق صندوقی» بود.

     

    بارها در روزگار نوجوانی و جوانی، از دهه ی 1350، دوران دانش آموزی، کتاب های داستانی را با تصویرسازی ها و امضای «صندوقی»، این هنری مردِ نازنین، دیده و خوانده بودم؛ تا این که در سال‌های آغازین دهه ی هشتاد خورشیدی این انسان شریف را از نزدیک در دفتر چاپ و توزیع کتاب های درسی، طبقه ی هفتم سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، برای تصویرگری کتاب دیدم، با عصایی که روزگار به دستش داده بود؛ میانه اندام و قامتی گرایان به کمان، موهایی صاف و سپید داشت که خطی از میان، آن را به دو سوی سر، ریخته بود و عینکی که از بالای آن، تو را می نگریست و آرام و آهسته و نجواگونه، سخن می گفت: «تو گویی دو گوشم، بر آواز اوست». 

     

    از آن روزگار تا به همین نزدیکی ها، باز هم بارها ایشان را دیده بودم و اندک زمانی، به گپ و گفت؛ ایستادیم و گفتیم و شنیدیم و گذشتیم؛ اکنون آن همه، در نهان خانه ی یاد و نگارخانه ی ذهن، برجای است.

     

    نقش و نگارهایی که استاد صندوقی در قصّه هایی که برای نوجوانان و جوانان، تدوین می شد و در کتاب های درسی، به یادگار گذاشت؛ ساده و یک لایه و بی پیچش (رئال) بودند و از دنیای جاری و واقعی بیرون، رنگ می‌گرفتند و با طرح ها و اَشکال خود، درونمایه را فریاد می‌زدند. بچه های آن روزگار، همچون من، به آسانی با دنیای آن تصاویر، پیوند می‌خوردند و همذات پنداری می کردند. در این سال ها هم کارهای ایشان در کتاب های درسی، چنین سبکی داشت: زود یاب و بی نقاب و در دسترس.

     

    این اواخر، که یک بار ایشان را در پیاده رویِ خیابان کریم خان زند، رو به سازمان پژوهش دیده بودم، آهنگِ رفتار و گفتارش به کُندی گراییده بود؛ گویی، سنگینی او بر عصا بیشتر شده بود و گام ها، توانِ برخاستن و شتابِ رفتن نداشتند.

     

    استاد صندوقی که سال 1325 خورشیدی دیده به جهان گشود و با معلّمی در همدان، کار خویش را آغاز کرده بود و سالیان دراز، همه را به تماشای نگارگری های خویش می‌نشاند، سرانجام در روز چهارشنبه1397/5/31 خود نقشِ نقاّشِ جهان شد و یاد و نامش بر دیوارِ هستی برجای ماند.

     

    یادش گرامی، روحش شاد و خدایش بیامرزاد!

     

      



    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    کودک و زبان مادری-6
    کودک و زبان مادری - 5
    کودک و زبان مادری - 4
    کودک و زبان مادری-3
    کودک و زبان مادری-2
    کودک و زبان مادری -1
    زبان، شاهراه رسیدن به جهان نور و روشنایی و علم
    کالبد شکافی رمان «ملت عشق»
    نمایی از درون
    کارافزارهای خواندن
    واگرایی و جمهوری خوانش
    خواندن، رویاروشدن با جهان متن
    جغرافیای متن
    خواندن، شناخت و ادراک
    تصویرسازی شگردی کارا در آموزش
    [همه عناوین(246)][عناوین آرشیوشده]

    پنج شنبه 103 اردیبهشت 6

    کل:   567024   بازدید

    امروز:   24   بازدید

    دیروز:   100   بازدید

    فهرست

    [خـانه]

    [ RSS ]

    [ Atom ]

    [شناسنامه]

    [پست الکترونیــک]

    [ورود به بخش مدیریت]

    پیوندهای روزانه

    وبلاگ ادبی [263]
    سایت های ادبی [271]
    گروه ادبیات فارسی [688]
    [آرشیو(3)]

    آشنایی با من

    زبان آموزی

    لوگوی خودم

    زبان آموزی

    دسته بندی یادداشتها

    مقتل[2] . مقتل ، فدایی مازندرانی ، ادب عاشورایی . مقتل فدایی مازندرانی . مقتل فدایی مازندرانی ، نوحه ها . نشان اضافه، همزه، خط فارسی . نگرش شبکه ای ، فارسی ششم، رویکردخاص،رویکردعام، برنامه ی درسی ملی . نوروز . واژه های مصوّب . واژه، گزینش، بافت سخن، کاربست . کُنش خواندن، دریافت، فرایندهای مغزی . کودک، زبان، حس ها، واژه ها . کودک، زبان، خانو.اده، محیط، . کودکف زبان آموزی، حافظه ی شنیداری، ایرج میرزا . آبشخور . آداب نوشتن ، هنجارهای درست نویسی . آموزش ، فراشناخت ، هداف ، مراحل . آهنگ، لحن، عاطفه و فضای حسّی متن، ادبیات، علوم و فنون . آوردگاه، علوم، فنون، ادبیات، فارسی، دهم . انشا ،توسعه ی تفکر و پرورش توانایی . ایران . ایستگاه سوم - علوم - فنون . تربیت . تصویرگری، صندوقی، کتاب درسی . جشن . جنیدی . حافظ . خودارزیابی، پاسخ، علوم و فنون، ادبی، پایه ی دهم، کتاب درسی. . دگردیسی،فرارفتن،خاک شدن ،شکفتن،تیمار نفس سرگش . زبان . زبان آموزی،درهای علوم،حواس برونی . زبان فارسی، نشانه ها، نام گذاری و... . زبان، بافت ها و باروها، زمان.دگردیسی. . زبان، تلفّظ، کودکان، . زبان، زایش و فرسایش . زبان، گفتار، نوشتار، واژ، هم آیند و پس آیند. . زبان، کودک، مادرآوَرد بودن. . شعر فاطمی . صلاحی . صور خیال . طنز . علوم ، فنون، ادبیات، کارگاه، کالبدشکافی، فصل، پایه ی دهم . علوم و فنون، ادبی، خودارزیابی، تاریخ ادبیات . علوم، فنون، ادبی، خودارزیابی، دهم، قلمرو ها . علوم، فنون، ادبیات، کالبدشکافی، قلمرو ها، کتاب درسی . علوم، فنون، دهم، خوانش و نگارش . غزلیات شمس ، مولانا جلال الدین . فارس، آباده، سفرنگاشت . فارسی دهم، کالبد شکافی، قلمرو ها . فدایی ، اربعین . فدایی مازندرانی . فدایی مازندرانی ، صور خیال ، شعر عاشورایی . فدایی مازندرانی، مرثیه، هلال غم، محرم . فرهنگ، معلم، گوهر، هنر، پیکره و قلب . فرهنگستان . قرآن . کارگاه، تحلیل، علوم ،فنون، ادبیات، بازآموزی، یادیاری . کلیات، سوگ نامه، عاشورایی ، فدایی، مقتل منظوم . کودک . متن، جهان متن، رابطه، خوانش، چندآوایی . متن، خواننده، معنا . متن، ساختار و پیکره، جغرافیا . متن، گونه های متن، متن شنیداری . متن، مقام، حال و لحن . متن-خوانش پذیری- چندصدایی .

    آرشیو

    زبان آموری
    عاشورایی
    روش های یاد دهی - یادگیری
    بهاریه
    خواندن
    مولوی جلال فرهنگ
    فرهنگستان
    نام ها و یاد ها
    سپاس نامه
    درودی چو نور دل
    مهارت های نوشتاری

    اشتراک

     

    طراح قالب

    www.parsiblog.com