جمهوری خوانش3(به دنبال جمهوری در جهانِ خواندن )
سرخطِّ این نوشته، پیوند دو واژه است: «خواندن» و «جهان». هر دو واژه در نگاه واژگان شناسانه و فرهنگ نگارانه، سامانی ویژه دارند و چهار نشانه ی واژگانی زیر را با خود دارند:
- آوا/ صدا
- سیما/ شکل
- آن/ معنا
- مکان/ جا.
این چهار ویژگی، جغرافیا و گستره ی هر واژه را نشان می دهند. اما آن گاه که با هم پیوند بخورند، تکانه هایی در چارچوب پیش گفته، پدید میآید و آفرینشی تازه آشکار میگردد. دنیای نو و فریبایی که« جهانِ خواندن یا خوانش»نام دارد.
پس، خواندن همانند این جهان دیداری و واقعی، میتواند شاخصه های جهان بودن را داشته باشد. موجود است، حس و حال، طول و عرض، زمان و مکان دارد.برای درک درست از چندی و چونی این و آشنایی با حس و حال آن باید با آن « رابطه» برقرار کرد. رابطه ای از نوع « من-تویی» تا بتوان با متن همصدا و هم افق شد. شرط نخست هر رابطه ی موثّر، رعایت این ویژگی هاست.
البتّه خواندن با متن، هستی و هویت و معنا مییابد. معنای برآمده از متن نوشتاری یا دیداری هم به حس و حال خواننده و موقعیت و محیط پیرامون و به طور کلّی به سازه های درون متنی و فرامتنی باز بسته است. اگرحال خواننده و هوای پیرامونش صاف و آفتابی باشد، جهان متن، روشن و چندصدایی ادراک خواهد شد. اگر هوای روحی خواننده و آسمان محیطی اش، سرد و غبارگرفته باشد، جهان متن، تیره و تک صدایی خواهد بود.
خوانش تک صدا و بسته بر بنیان متن و جامعهای تک ساحتی سامان میگیرد. خوانش چندصدا و باز، بر پیکرهای آزاد، رشد و پرورش می یابد. در فضای آموزشی تک صدایی، فقط صدای معلم شنیده می شود و دیگران حق بازگویی درک و دریافت های خود را ندارند و ناگزیرند همان صدا را به حافظه بسپارند و در زمانی دیگر به وقت ارزش یابی، آن را به یاد آورند و تکرار کنند. در حقیقت، توانایی های ادراکی و خلاقیت های فکری خودشان بی کار و تعطیل است. اما در محیط باز و چند صدایی آموزشی، صدای معلم یکی از صداهاست که به گوش می آید و دیگران، با همفکری و مشارکت در فعالیت ها، حق بیان اندیشه ها و بازگویی ادراک های خود را دارند و متن را بر پایه ی درک خویش گزارش می کنند.
اکنون باید به چگونگی روش های یکسویه ی تدریس از این دریچه بنگریم و به این پرسمان، پاسخ بگوییم که چرا همواره از متن های شعر و نثر فارسی، یک صدا را میشنیدهایم و همان را بازگو میکردهایم و به دیگر کسان، اجازه ی دگر گونه شنیدن، دگر سان اندیشیدن و دیگرگون گفتن را نمیدادهایم.
راستی آیا خوانش ما، توانایی درک و دریافت ما، دایره ی واژگانی ما، سبک یادگیری ما و ... با فراگیران، همانند است؟
اگر پاسخ منفی است؛ پس چرا به خود حق می دهیم که خودمان همه ی کارهای دانش آموزان را انجام دهیم و بعد نمره ی ارزش یابی را به نام آن ها بنویسیم؟
در این میان، توانایی فردی، تفاوت های یادگیری، سبک های گوناگون، سطوح زبانی و یادگیری و... چه جایگاهی دارد؟
تا هنگامی و هنگامه ای دیگر، آوردگاه و آوردی دیگر.... بدرود.