عجب غافل بود ان دل که از غم غافل است امشب
زمحنت دوستان را دل ، چو صید بسمل است امشب
نه تنها وحشی از صحرا ،کشد از فرط راحت پا
کزین غم ماهی دریا روان بر ساحل است امشب
در این شب شمر بد گوهر به صیقل می زند خنجر
زحق مگذر که آن کافر به فکر باطل است امشب
شب درد و الم باشد ، دو دیده پر ز نم باشد
قرین درد و غم باشد ،هرآن کو غافل است امشب
ثوابت ،جمله سیاره سرشک از چشم استاره
ز بس ریزد چو فواره ،فلک پا در گل است امشب
فشان از چشم پرخون نم ،بنال ای دل در این ماتم
مشو غافل دمی از غم که اینک حاصل است امشب
دل محمود خونین دل ،زخون گردید پا در گل
به رنگ طایر بسمل ،تپان و عاطل است امشب
(کلیات مقتل فدایی ، چاپ انتشارات فرتاب ،1389،ص 421)