باز بهرام فلک از ماه نو خنجر کشید بردل چرخ برین
دامن گردون به خوناب شفق اندر کشید از غم سلطان دین
پرشداز بهر شهیدان نعره ی جنّ و ملک از سما تا بر سمک
عیسی گردون نشین از فرق سر افسر کشید در سپهر چارمین
کافرفرعون فر نمرود وش ،ابن زیاد دادِ شدّادی چو داد
ابن سعد از کوفه سوی کربلا لشکر کشید با دل پر بغض و کین
تیغ بیدادی به روی آل پیغمبر کشید آن لعین ابن لعین ....
تیغ چون مدّ الف آمد به فرق آفتاب آفتاب آمد به تاب .....
رشته ی نظم « فدایی »رشته ی پروین گسیخت طرح نظم تازه ریخت...
مقتل منظوم فدایی مازندرانی ، چاپ 1388 ، ص 366