یکی از معلّمان خوب و اثرگذارم در دوره ی دبیرستان، آقای ایرج اصغری(1320 -1399) بود که پانزدهم دی از میان ما خاکیان رفت.
سال 1360 و 61 شمسی، در دبیرستان طالقانی در شهر ساری، در رشته ی فرهنگ و ادب، کلاس یازدهم و دوازدهم، دانش آموز بودم.
«آقای ایرج اصغری» دبیر دستور زبان فارسی و آیین نگارش ما بود؛ مردی میانه اندام، گندم گون، متین و آرام و موقّر؛ موهای میانه ی سرش ریخته و از اطراف، وسط سر را پوشش می داد.
صورتی تقریباً گِرد، صاف و تراشیده با کمان سیاه رنگِ سبیل بر پشت لب. کیف مشکی چرمینِ زیب داری داشت که همواره در زیر بغل می گرفت.
دستور زبان فارسی را به تمام و کمال، من از کلاس های درس استاد ایرج اصغری آموختم؛ به گونه ای که بعدها در دوره های تحصیلی دانشگاهی، حتّی تا رده ی دکتری زبان و ادب فارسی، چیزی کاراتر و آموزنده تر از آن آموخته ها، ندیدم و نخواندم.
البتّه کتاب ها و پژوهش های فراوانی در زمینه ی دستور زبان فارسی، پیشینه و تاریخ آن، خواندم و با استادان بزرگواری چون دکتر محسن ابوالقاسمی دستور تاریخی را در دانشگاه تهران گذراندم؛ امّا مقصود از تآثیر آموزنده و کارایِ آموزههای دستوری استاد اصغری، روش تجربی و کاربردی ایشان بود که سبب شد، فهم دستوری و شناخت ساختارِ صرفی و نحوی زبان فارسی، در من، بسیار عمیق و اثربخش باشد.
روش آموزش ایشان این گونه بود که نخست، تعریف ساده و کوتاهی از موضوع دستوری را می گفتند و ما در دفتر ویژه ی دستور زبان، می نوشتیم؛ سپس، بیتی از شعر را، بر روی تخته ی کلاس می نوشتند.
در مرحله ی سوم، واژگانِ آن بیت را از دیدِ صرفی و تجزیه ی واژگانی بررسی می کردند و یادداشت می کردیم. در مرحله ی چهارم، دو باره به آغاز بیت بر میگشتند و روابط واژه های بیت را از نظرِ ترکیبِ دستوری یا نقشِ نحوی بررسی می کردند و چگونگی ارتباط کلمه ها با هم و نقش پذیری آن ها را به روشنی به کمک معنی، توضیح میدادند؛ در این هنگام، تازه ما می فهمیدیم که مثلاً گاهی فعل در اوّل جمله، فاعلِ جمله در میانه، مفعولِ آن، در آخرِ بیت هم می تواند جای بگیرد.
یکی از آن نمونه ها، هنوز در یادم هست که این بیت گلستان سعدی (باب اوّل، حکایت 19) بود: اگر ز باغِ رعیت، مَلِک خورَد سیبی برآورند غلامانِ او، درخت از بیخ این شیوه ی یافتنِ « نوع» و « نقش» دستوری کلمه ها را ایشان به فراخور زمان کلاس، با بیت های فراوان، انجام می دادند؛ یعنی آموزش دستور زبان در عمل و کالبد شکافی ساختارِ دستوری شعر زبان فارسی.
به هر روی، این شیوه ی کالبدشناسی و شکافتنِ پیکره ی شعر، درکِ چگونگیِ جابه جایی کلمه ها را در زبان شعر برای ما آسان کرده بود. از این رو، من معمولاً در فهم متن، پیچش و دشواری چندانی نداشتم.
دستور را خوب می فهمیدم و در آزمون ها همواره نفر اوّل یا دوم بودم. به همین سبب، پس از مدتی، استاد اصغری، گاهی در میانه ی یک زنگ، از کلاس دیگر، کسی را به سراغ من می فرستاد و من با اجازه ی معلّم می رفتم به آن کلاس، ایشان می گفتند: «اکبری، درس دستور امروز را برای این کلاس بگو». البتّه امروز می فهمم که ایشان این کار را هم برای ایجاد انگیزه ی بیشتر در من و هم برای ترغیب دیگر شاگردان، انجام می دادند؛ تا در بچه ها هم حسّی و خود باوری بیشتری نسبت به خویش و درس، پدید آورند.
در همین روزها بود که نمره ی خوبی در امتحان، از درس ایشان گرفته بودم و استاد برای تشویق من، یک کتاب به من هدیه دادند، به نام «تأثیر تکنولوژی در زندگی»؛ این کتاب، هنوز در کتابخانه ام هست. درس دیگری که استاد ایرج اصغری به ما آموزش می داد،« آیین نگارش» بود. یک روز این موضوع را برای نوشتن داده بود و شگفتا که هنوز موضوع و آن چه نوشته ام را تقریباً در یاد دارم؛ موضوع این بود: « مردان بزرگ به قله های کوه می مانند که هر چه از دامنه ی آن ها دورتر می شویم، عظمت آن ها در نگاهمان بیش تر می شود».
و اکنون من پس از گذشت سی و چند سال از آن یادها و لحظه ها و استشمام از آن خاطره های روح نواز و دلانگیز، به روشنی و رَخشانی، عظمتِ تأثیرِ نفسِ گرم یک انسان صادق و معلّمِ پاک دَم را احساس می کنم.
دَمِ گرم و نفسِ گوارای معلّمان متین و راستکار، چونان باغِ آفتاب است که بوته ها و نهال های فراوانی را در پرتوِ جانبخش خویش، به یکسان، می پروراند و طفلِ أبجد خوان را در سایه ی پُر مِهر خود، پیرِ سخندان می گرداند. در شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی، ایرج، پسر فریدون است و فریدون به سوگِ ایرج نشسته است.
اکنون هم فریدون به سوگ استادش، ایرج، این سوگ نامه را نگاشته و « قلم را لَختی گریانده» است.
خروشی برآورد دل سوگوار یکی زرّ تابوتش اندر کنار
به تابوت زر اندرون، پرنیان نهاده {تنِ}ایرج اندر میان
بر این گونه گردد به ما بر، سپهر بخواهد ربودن، چو بنمود چهر
مبَر خود به مِهرِ زمانه، گمان نه نیکو بوَد، راستی در کمان
یکی پند گویم تو را من، دُرست دل از مِهرِ گیتی ببایدت شُست .(شاهنامه، فردوسی)
روحش شاد و یادش گرامی و مانا باد