حاسَبوا قَبلَ أن تُحاسَبوا
ماهی دیگر از عمرمان گذشت؛ امّا « چه گویم چگونه بود»!
این که مانند هر ماه بود یا نه، حال و کردارمان خود گویاست؛ نیازی به گفتار نیست! لیکن همگان این گونه فراگرفته ایم که بگوییم: آن چنان بود که نگو!
امّا رفتارمان پس از عبور از آن حال و هوا، دوباره، چونان پار و پیرار است و همچنان بر مدار گذشته ها!
راستی، چرا چنین است؟ یا آن ناراست است یا این؟
به هر روی، هرچه بود و هست و هستیم؛ همانیم که در رفتار ما نمود مییابد، ما به رفتار و کردارمان شناخته می شویم، عزیز!
صیرفیان معانی، گفتار را به نیم جویی نخرند!
ما را البتّه جز این، غم های دیگری هم هست. و آن غم نام و غم نان است و...!
آن چه امروز، رفتار و کردارمان را دگرگون می سازد و ما را از راه به در می برد؛ همین غمان است که اتفاقاً در پیوسته به نان است.
بارپروردگارا،
در این واپسین دمانِ روزه که اندک اندک بند از دهان ها گشوده می شود، بند بر نفس سرکشمان نه، تا ما را اسیروار به هرسو ندواند.
رو ، ز حکمت خور علف کان را خدا بی غرض دادست از محض عطا
فهم نان کردی نه حکمت، ای رهی زان چه حق گفتت« کُلوا مِن رِزقِه»
رزق حق حکمت بوَد در مرتبت کان گلوگیرت نباشد عاقبت
این دهان، بستی دهانی باز شد کو خورنده ی لقمههای راز شد
گر ز شیر دیو، تن را وابُری در فطامِ او بسی نعمت خوری. (مثنوی معنوی، دفتر سوم)
روز و روزگارتان، فرخنده و همواره بختتان در عیدگاه باد