نور حسین رسید، چه حاجت دگر به نار
آن شب که گشت از صدف عصمت آشکار رخشان دُرى که عرش خدا راست گوشوار
از برکت ولادت آن شاه تشنهلب آمد نداى غیب، ز درگاه کردگار
کاى مالک جحیم، تف نار بر نشان نور حسین رسید، چه حاجت دگر به نار
برگو فروغ نار نشیند فرو ز نور گلخن شود چو گلشن و آتش چو لالهزار
وى خازن بهشت، خبر دِه به حوریان تا پُر شکن کنند، سر زلف تابدار
اینک حسین به عرصه ى دنیا قدم نهاد بر خاطرش مباد، نشیند ز غم غبار
باید کُنند حور جنان،گوهر سرشک یک جا براى مَقدَم نورانیش، نثار
اى جبرئیل، رو به رسول امین رسان بعد از درود و تهنیت آن بزرگوار
برگو که گر به وعده وفا میکند حسین خُلد و جحیم راست به دست وى اختیار
پرّان شد از فراز فلک، سوى سطح خاک روحالامین و خیل مَلَک همرهش هزار
شد از قضا،گذار ملایک به عرصهاى کآنجا فرشتهاى ز هوا گشت آشکار
پَر سوخته ز آتش قهر حکیم عدل پروانه وار کز شرر شمع پُرشرار
بود آن فرشته فطرس و میبود سال چند آنجا معلّق از مژه ى چشم اشکبار
گفت او به جبرئیل که اى وحى را سفیر امشب براى چیست که اینجا شُدَت گذار؟
امشب به بام چرخ عجب شور و غلغله ست آیا قیامت آمد و محشر شد آشکار؟
دادش امین وحى از آن مژده آگهى بگریست آن فرشته و نالید زار زار
کاى نامور سروش ز تقصیر خود چنین گشتم طَرید و رانده ز قُرب حریم یار
اکنون مرا ز لطف به همراه خود ببر شاید که من ز برکت آن دُرّ شاهوار
از رحمت اِله برآرم دوباره پر گیرم به آشیانه ى کرّوبیان قرار
جبریل برد همره خود آن فرشته را بنمود عرض حال به پیغمبر کبار
قنداق شاه تشنه لبان را شه رُسُل بر کف گرفت و گفت به مژگان اشکبار
کاى داور کریم! اگر این حسین من دارد به نزد حضرت تو قرب و اعتبار
بخشا گناه فطرس و بال و پرش بده وانگه نمود امر به آن طایر فگار
کاین دم بمال پیکر خود را به پیکرش آماده شو به رحمت غفّار رازدار
مالید آن فرشته به قنداق شه، تنش آورده پر ز پیش، مضاعف هزار بار
پرّان به بام کنگره ى چرخ رفت و گفت کامروز کیست مثل من از جاه و اعتبار؟
آزادى از حسینم و این فخر بس مرا اى آفرین به مفخر و وى نِعْمَ الافتخار
فدایی مازندرانی، میرزامحمود،1394،کلیات سوگ نامه ی عاشورایی فدایی، نشر فرتاب، تهران، ص 185بند دوازدهم از نظام اوّل