ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم |
|
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم |
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما |
|
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم |
چون به دست ماسپاردزلف مشک افشان خویش |
|
پیش مشک افشان او شایدکه جان قربان کنیم |
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق |
|
میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم |
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند |
|
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم |
این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست |
|
جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم |
آفتاب رحمتش در خاک ما درتافتهست |
|
ذرههای خاک خود را پیش او رقصان کنیم |
ذرههای تیره را در نور او روشن کنیم |
|
چشمهای خیره را در روی او تابان کنیم |
چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست |
|
در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم |
گر عجبهای جهان حیران شود در ما رواست |
|
کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم |
نیمهای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند |
|
یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم |