آن چه در نهان خانه ی ذهن پدیدار می شود و هرچه از طرب خانه ی دل سر بر می آورد، در کالبد واژگان نمایان می شوند. بر همین بنیان، گمان ما این است که از راه واژگان می توان به چندو چون نهان خانه ی ذهن و رنگ و آهنگ طربستان دل، پی برد.
به سخن دیگر اگر کلمات تراویده ی ذهن و نوباوه ی آستان دل هستند، باید نشانی از خاستگاه خود داشته باشند. کلماتی که از ذهنی تبناک و غوغایی برآمده اند، تپندگی و آشوبناکی را فریاد می دارند و واژگانی که از آرامکده ی دل خداخویی برخاسته اند، نسیم رام و آرام و خنکای فرحبخش آن سری را با خود دارند و شنونده را «سوی خُلدستان جان» می برند.
تا حروفش، جمله عقل و جان شوند سوی خُلدستان جان، پرّان شوند ( مثنوی)
اکنون سخن بر سر این است که چگونه می توان از گذرگاه واژگان رست و به فراخنای پسِ پشت و فراسوی واژگان دست یافت؟
کلمات زبان، پیکره و کالبدی دارند و به سیمایی نمایان می شوند که می بینیم و می شنویم اما گاهی آتشی در نهان و گاهی یخناکی و فسردگی در جان دارند که این همه را نمی توان به چشم دید و به گوش شنید. بلکه باید به دیگر حواس آن را ادراک کنیم و دریابیم. چیزهایی که واژگان، به تن و توش خود نمی توانند بار آن را به دوش بکشند. نیرویی فراواژه، که سخن خاکی را بر می کشد و به آن جوهره ای می بخشد که با شنونده، آن می کند که زبان را یارای بازگفت آن نیست. نمونه های زیر را از این دید، بخوانید و به غوغای آن سوی واژگان بنگرید:
- طفل زمان فشرد چو پروانه ام به مشت جُرم دمی که بر سر گل ها نشسته ایم (فرهاد اشتری)
*
- جای خالی تو
جای خالی ات در من رخنه می کند
مثل نخی در سوزنی
به هر چه دست می زنم
به رنگ آن آغشته است.( دبلیو .اس.مروین=w.s.merwin ، نوشتن خلاق، ص 180)
*
- قاصدک!
در دل من ، همه کورند و کرند؛
دست بردار از این در وطن خویش غریب.( اخوان)
*
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهارو دوست داشت
واشدن پنجره هارو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد...(محمدعلی بهمنی)
*
حرف وصوت وگفت رابرهم زنم تاکه بىاین هرسه باتو دم زنم (مثنوی)
*
شررخیزی و آتش بیزی این کلمات و ضرباهنگی که در ترکیب ها و واژگان نهفته است، خارخارِ جان میشود و شیدادلی و شوریده سری را آشکار می دارد.