ذهن ، زبان و توان نوشتن
انسان ، اقیانوسی درتنیده و برآمده از رگه ها و رودبارک هاست . به همین روی است که همه ی پژوهندگان پهنه ی تن و جان از پیچیدگی و مه آلود بودن این موجود و دیریاب بودن آن در شناخت ، سخن گفته اند.یکی از رازوارگی های جغرافیای وجود انسان، ریشه در جهان فریبای ذهن دارد . به گمان من ، ذهن و دنیای خیال انگیز آن ،خود دریایی است که از جویبارهای حواس برون و درون ، مایه ور و تروتازه می گردد.
ذهن و مغز ، نهان خانه ی تفکر و اندیشگاه انسان است . هریک از حس ها ، روزنه هایی هستند که پرتو دانش و روشنایی علوم را بدان سراپرده راه میدهند و سراچه ی جهان جان را پرفروغ می سازند.
چشمان باز، دو رودبارهستند؛ آن چه را پیوسته در مسیر تماشای ما قرار می گیرند تصویربرداری کرده ، سیمای برونی آن را به تاریک خانه ی ذهن روانه می سازند. تصویری که به دهن ، مخابره می شود الفبای شناخت را بر ذهن ، می نگارد. نگرش ، پیش درآمد نگارش است.
دو گوش شنوا ، دو نهر روان و دو بسترجویبارند که آوای دنیای پیرامون را از مسیر خود به سوی دریای درون ،می کشانند . ذهن با دریافت این پیام ، خود دست به کار می شود و با شنیدن نغمه و نوایی ،حس و حال و خیال آن را برای خود ترسیم می کند .این که می گوییم فلانی صدای گرمی دارد. این گرما قطعا با گرمایی که از بخاری دریافت می شود ؛یکی پنداشته نمی شود. گرمی صدا همان حس و حالی لطیف و گرمای گوارایی است که دستگاه ذهن آن را درک می کند . به بیان دیگر ، گوش ها برای ذهن همانند چشم ،عمل می کنند.
اکنون چنین بینگارید که چهار جویبار گوش و چشم ، دچار خشکسالی شده اند و از تری و تازگی به پژمردگی و بی برگ وباری رسیده اند. پیداست که در سرزمین خشک و سنگلاخی ، چیزی سبز و شکوفان نخواهد شد .
ما انسان ها هم اگر گرانگوش و بسته چشم، باشیم و دریچه های چشم و گوش را گشاده نسازیم و در آموزش رسمی آنان را به چراگاه فراگیری نبریم و خوب دیدن و نیکو شنیدن را نورزیم . به همان سرزمینی میمانیم که دچار خشکسالی شده است. در این کویر ،جز خموشی و وحشت ،چیزی نخواهد رُست .
بنابراین ،چشمِ گوش و گوشِ چشم ، آب گوارای دانش و یادگیری را هر لحظه نو به نو در رگ رگ وجودمان می دوانند و چشم درونمان را به روی چشم اندازهای فریبا می گشایند.
با این نگرش ، به اهمیت این نغزگفته ی حضرت امیر (ع) پی می بریم که« العیون طلائع القلوب » چشمان ، پیشاهنگان دلهایند.
یا آنجا که فرموده : «العینُ جاسوس القلب و بَریدُ العقل »
اگر برخی میگویند «از دل برود ؛ هر آن چه از دیده ، برفت » ، در حقیقت بر تاثیر تصویربرداری چشم و اثرگذاری آن بر لوح دل،تاکید می کنند و دل را پی سپر دیده می انگارند. پیوند دل و دیده چیزی است که پیشینیان فراوان بر آن پافشاری کرده اند.
ز دست دیده و دل ، هر دو فریاد که هر چه دیده بیند ، دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
( باباطاهر)
اکنون پرسش این است که :
- ما در آموزش رسمی و مدرسی چه قدر از این پیوستگی دیده برای آگاهندن و روشن کردن دل بهره می بریم؟
- چگونه می توانیم دل نوآموزان را اسیر آموزه ها کنیم ؟
- دلی که دریچه های فرح بخش چشمان به روی آن بسته مانده ، به چه رنگ و آهنگ است ؟ ...
اگر آن نقاش ، مجال جلوه گری دهد ؛ این نوشته را تا مرز انشا ،فراخواهم کشاند و خواهم نوشت که...