رویکرد فرهنگی ،سبک یادگیری و آموزش انشا
کتاب پرورش هنر استدلال (الگوهای تبیین اندیشه در فرهنگ آموزش ژاپن و آمریکا) اثر خانم دکتر ماساکو واتانابه ، پژوهشگر ژاپنی و استاد برجستة دانشگاه ناگویا، با ترجمه محمدرضا سرکار آرانی (1)، علیرضا رضائی و زینب صدوقی ،انتشارات منادی تربیت ،1391. نوشته زیر را دکتر محمدرضا سرکار آرانی برای همشهریآنلاین ارسال کردهاند:
در صبح یک روز بهاری، خانم آمریکایی پس از رسیدن به فرودگاه شهر توکیو و عبور از مراحل گوناگون تشریفات ورودی، از رانندة ژاپنی تاکسی درخواست کرد که او را به هتل گینزای توکیو واقع در مرکز شهر برساند. رانندة تاکسی پس از عبور ازمسیری نسبتاً طولانی، مسافر تازه وارد را در مقابل در ورودی هتل گینزا دای ایچی شهر توکیو پیاده کرد.
دقایقی بعد، دقیقاً هنگامی که هر دو به این نکته پی بردند که در فهم یا تفهیم مشخصات مقصد به یکدیگر اشتباه کرده و راه پیموده شده در داخل شهر را به خطا رفتهاند، در مقابل چشمان حیرت زدة خدمة هتل و رهگذران، اتفاق جالبی روی داد؛ خانم آمریکایی و رانندة ژاپنی بیدرنگ و همزمان از یکدیگر عذرخواهی کردند! خانم آمریکایی اصرار داشت که راننده او را ببخشد؛ چون بر این باور بود که نام هتل را به روشنی بیان نکرده است و اذعان میکرد که وظیفة او بوده که به روشنی صحبت کند و از تفهیم دقیق نام و نشانی مقصد به راننده پیش از حرکت مطمئن شود. درعین حال، رانندة ژاپنی چندین بار تا کمر خم شد تا مراتب عذرخواهی خود را از عدم توجه و درک دقیق آنچه خانم آمریکایی گفته بود، ابراز کند. به علاوه اذعان میکرد که وظیفة او بوده است که به دقت به آنچه مسافر بیان کرده است گوش دهد و پیش از حرکت از درست بودن مشخصات مقصد اطمینان حاصل کند.
به زعم زبانشناسان تطبیقی و پژوهشگرانی که در حوزة تحلیل گفتمان, ارتباط و فهم متقابل فرهنگهای گوناگون فعالیت میکنند، این عذرخواهی دوجانبه، مشترک و همزمان به خاطر سبک ارتباط و رویکرد فرهنگی متفاوت به پذیرش مسئولیت از جانب گوینده در مقابل شنونده و برعکس است.
در فرهنگ ژاپنی، میزان مسئولیت شنونده یا خواننده در درک مطلب، تشخیص مفاهیم و درک معانی، بیشتر از گوینده یا نویسنده است؛ در حالی که در فرهنگ آمریکایی میزان مسئولیت گوینده یا نویسنده بیش از شنونده یا خواننده است. ژاپنیها اگر محتوای گفتار یا نوشتاری را که میشنوند یا میخوانند به نحو اثربخشی متوجه نشوند، ابتدا در توانایی خود شک کرده، علت آن را در خود جستوجو میکنند و مسئولیت آن را بیشتر بر عهده خود میدانند. این در حالی است که در شرایط مشابه، آمریکاییها بیشتر گوینده یا نویسنده را به خاطر شفاف و واضح بیان نکردن مقصود خود مسئول میدانند.
پژوهشهای زبانشناسی تطبیقی نشان میدهد که نویسندگان ژاپنی بهرغم همتایان فرانسوی خود بیشتر ترجیح میدهند دیدگاههای خود را به طور خلاصه بیان کنند و از این طریق، فرصتهایی برای تعبیر و تبیین ایدههای خود برای خواننده فراهم آورند. بنابراین، نویسندگان ژاپنی اغلب به بیان روشن همة ابعاد ایده یا دیدگاههای خود علاقة چندانی ندارند. این محقق در ادامة پژوهشهای خود به این نتیجه میرسد که خوانندگان ژاپنی نیز از این نوع ابهام، ایهام یا پیچیده سازی زبان به ویژه وقتی نوشتار به جایی میرسد که نویسنده دیدگاههای خود را تبیین میکند، استقبال میکنند. بنابراین، در فرهنگ ژاپنی چنانچه خوانندة مطلب یا شنوندة صحبتی، متوجه معنی و مفهوم مطلب یا صحبت نشود، اغلب بیش از نویسنده یا گوینده، خود را سرزنش میکند و با به عهده گرفتن مسئولیت عدم توانایی درک مطلب، علت آن را در خود میجوید (مسئولیت خواننده). در صورتی که در فرهنگ آمریکایی مسئولیت عدم درک مطلب، بیش از شنونده یا خواننده متوجه گوینده یا نویسندة (مسئولیت نویسنده) آن است.
یافتههای انسانشناختی از این دستاین پیش فرض پژوهشی را تأیید میکند که انگارههای فرهنگی بر روشهای ارتباط کلامی، اندیشه و سبک نوشتارو فرایند جمله سازیتأثیر میگذارند و سازههای بنیادی ارتباط شفاهی و مکتوب متفاوتی میسازند.نابراین، در فرهنگهای گوناگون، ساختار و الگوهای تفکر، نوشتار، گفتار، روشهای گفتمان، الگوهای تبیین اندیشه و سبکهای استدلال، آموزش و یادگیریمتفاوتی پدیدارمی شود.
در ژاپن، فرایند توصیف و تبیین پدیدهها مبتنی بر توالی زمان رخدادهاست و معمولاً از گذشته شروع و به حال و آینده میرسد. از این رو، "گذشته" و مسیر تحول آن وزن سنگینی در توصیف و تفسیر وقایع دارد. در صورتی که در آمریکا فرایند تبیین پدیدهها، مبتنی بر رابطة علت و معلول در میان رخدادهاست و "آینده" وزن سنگینی در نگاه به تبیین وقایع دارد و بالتبع نتیجه و پیامد رویدادها، اهمیت ویژهای دارد.
ژاپنیها در ارتباطات بین فردی بیش از بازدهی آنیبه پیامدهای متقابل و دراز مدت ارتباطبا دیگران میاندیشند، ترجیح میدهند بیشتر شنونده باشند تا گوینده، اغلب توانایی لازم برای "نه" گفتن ندارند و از پرسشهایی که فقط پاسخ "بله" یا "خیر" میطلبد، استقبال نمیکنند. به بیان دیگر، ژاپنیها صریح للهجه نیستند و ترجیح میدهند شنونده در فرایند تعامل و ارتباط طرفینی به درک مطلب بیان شده برسد و آنچه را اتفاق افتاده است، بیشتر به نحوی که مایل است تفسیر، تشریح و معنا کند. از اینرو در فرایند ارتباط، ترجیح میدهند که ابتدا دربارة حاشیة موضوع به تفصیل سخن گویند و به تدریج به اصل موضوع نزدیک شوند و بعضاً آن را به آخر صحبت موکول کنند. در صورتی که آمریکاییها علاقه مندند مقدمه را کوتاه کنند، به سرعت سراغ اصل مطلب بروند و به روشنی آن را در ابتدای گفتوگو تبیین کنند. بنابراین، ارتباط نوشتاری ژاپنیها معمولاً با مقدمهای نسبتاً طولانی و با اشاره به پیشینة موضوع شروع میشود و با طرح دیدگاههای متفاوت سرانجام به نتیجهگیری میرسند. در صورتی که آمریکاییها در خطوط اول متن خود تلاش میکنند که به روشنی و به طور خلاصه به اصل موضوع، هدف و نتیجه بپردازند.
ژاپنیها در سبک زیستن و شیوه برقراری ارتباطات اجتماعی بیشتر گروهگرا و پیرو مناسبات فرهنگی "شرمساری" هستند. به این معنی که حیثیت و آبروی اجتماعی به مثابه عامل تأثیرگذار بیرونی بر ارتباطات اجتماعی آنها تأثیر زیادی دارد.در حالی که آمریکاییها بیشتر فردگرایند و رفتار اجتماعی آنها بیشتر در قالب مناسبات فرهنگی "گناه" دقیقتر تحلیل میشود و قابل فهم است. به این معنی که احساس گناه به مثابه عامل تأثیرگذار درونی بر ارتباطات اجتماعی آنها تأثیر زیادی دارد. ژاپنیها بیشتر هماهنگی و یگانگیاعضای گروه را در اندیشه و عمل ترویج میکنند، در رویارویی با مخاطب از تقابل پرهیز میکنند و از این طریق حس احترام خود را به دیگران نشان میدهند ولی آمریکاییها گوناگونی و تفاوتاعضای گروه را به رسمیت میشناسند و ترجیح میدهند با بیان آشکار آنچه میاندیشند، حس احترام خود را به دیگری نشان دهند. بنابراین، تعریف فرد و مفهوم خود در این دو جامعه متفاوت است. در ژاپن منظور از خود بیشترخودماناست ولی در آمریکا خود بیشتر به معنی خود به کار گرفته میشود؛ زیرا در ژاپن فرد با وجود گروه تعریف میشود و اغلب به معنی عضوی از جمع و مشخصاً به معنی "شخص در میان دیگران" است. در حالی که در آمریکا فرد به مثابه هویتی مستقل از جمع تعریف میشود و "مرد تنها" مورد ستایش قرار میگیرد. بنابراین، در ژاپن "خود" اغلب به صورت "خودمان" نمایان میشود ولی در آمریکا "خود" بیشتر نشاندهندة "هویت فردی" و مستقل از جمع است.
ژاپنیها در ارتباطات بین فردی بر بازیافت ایدههاو دادههاتأکید زیادی دارند، اغلب به روشهای استدلال و تحلیل مسائل با زمینهها و مناسبات پیشینی علاقة زیادی نشان میدهند. از گذشته به حال و آیندهمیرسند.در بیان دیدگاه یا استدلال خود به ترتیب رخدادها اهمیت میدهند و اغلب از واژههای "و" و "سپس" استفاده میکنند؛ برای مثال، "X اتفاق افتاد و سپس Y اتفاق افتاد"؛ در صورتی که آمریکاییها، در فرایند ارتباط بین فردی، نو به نو شدن مداوم و بیرون راندن کهنه را ترجیح میدهند، اغلب به روشهای استدلال و تحلیل مسائل با زمینهها و مناسبات پسینیعلاقه نشان میدهند، از آینده به گذشتهمیرسند ودر بیان دیدگاه یا استدلال خود به رابطة علت و معلولی رخدادها اهمیت میدهند و اغلب از واژههای "چرا" و "چون" استفاده میکنند؛ برای مثال، " Y اتفاق افتاد؛ چون X اتفاق افتاده بود".
ژاپنیها در آموزش و یادگیری بیشتر فرایندگرا و در طراحی برنامة درسی بیشتر تکلیفاندیشاند(وظیفهمدار)، بر تلاشهای فردی بیشتر از توانایی طبیعی(استعداد) برای موفقیت تأکید میکنند، و به مهارتهای "شنیدن" بیش از "گفتن" اهمیت میدهند. در حالی که آمریکاییها در آموزش بیشتر نتیجهگراهستند، در برنامة درسی بیشتر بر حقوق فردی تأکید میکنند و به اصطلاح حق اندیشاند(حقوقمدار)، داشتن توانایی طبیعی (استعداد) را بیش از تلاشهای فردیدر موفقیت سهیم میدانندو به مهارتهای گفتوگو اهمیت زیادی میدهند. بر این اساس، پرسشهای کتابهای درسی و معلمان در کلاسهای درس ژاپن بیشتر دربارة "چگونگی" رویدادهاست؛ در حالی که در آمریکا بیشتر مبتنی بر "چرایی" رویدادها است.
در کلاسهای درس ژاپن، معلمان و دانشآموزان برای آموزش و یادگیری بیشتر از "نوشتن" استفاده میکنند. مشاهدة کلاسهای درس ژاپنیها نشان میدهد که معلمان علاقه دارند مباحث کلاس را به دقت روی تخته سیاه بنویسند و از دانشآموزان نیز بخواهند آنها را به طور منظم در دفترچههای خود یادداشت کنند. در صورتیکه در فرهنگ آموزشی آمریکا "گفتوگو" در کلاس درس و ارائة نظر دانشآموزان و بحث پیرامون موضوع از اهمیت زیادی برخوردار است.به عبارت دیگر، آموزش و یادگیری در ژاپن به وسیلة واژههایی که نوشته میشوند (از طریق نوشتن وخواندن)انجام میگیرد و متاثر از "فرهنگ مکتوب" است. در حالی که در آمریکا آموزش و یادگیری بیشتر به وسیله واژههایی که ادا میشوند (از طریق گفتن و شنیدن)صورت میگیرد و بیشتر متاثر از "فرهنگ شفاهی" است. بنابر این، سبکها و سنتهای تحلیل گفتمانمتفاوتی مانند گفتمان نوشتاریو گفتمان گفتاریدر اندیشه و عمل تربیتی و فرایند آموزش و یادگیری به کار گرفته میشود.
براساس این یافتهها، این پیشفرض پژوهشی که آموزش و یادگیری را فرایندی میداند که از بافت فرهنگی آن قابل انتزاع نیست و هدف، روش، فعالیتها و برنامههای درسی و آموزشی با توجه به خاستگاههای اجتماعی و سازههای فرهنگی آن قابل فهم و تجزیه و تحلیل است، تأیید میشود.براین اساس، نظام آموزشی هر جامعهای با توجه به سازههای فرهنگی خود رویکرد و روش های معینی برای پرورش مهارتهای ارتباطی، تبیین اندیشه، سبکهای استدلال و ارتباط و متقاعد ساختن مخاطب را به کار میگیرد. به عبارت دیگر، این باور تأیید و ترویج میشود که آموزش، امری فرهنگی است و سناریوهای آموزشیمعلمان همواره در موقعیتهای فرهنگی جریان دارد، از منابع فرهنگی تغذیه میکند و میزان اثربخشی آنها به کیفیت سازههای فرهنگی، که فرصت به کارگیری و بالندگی آنها را فراهم میآورند، بستگی دارد.بنابراین، پژوهشهای تطبیقی و بین فرهنگی یکی از راههای مؤثر ترویج رویکرد فرهنگی به آموزش و یادگیری برای گسترش گفتمان انتقادی در فرایند و روشهای آموزش، یادگیری و پرورش و فراهم آوردن زبانی برای فهم، گفتوگو و ادراک بین فرهنگیاست. پژوهشهای بین فرهنگی برخی از آنچه را در نقدها و کشمکشهای فکری و درونی از نظرها پنهان میمانند، آشکار میسازند، پیش فرضهای ذهنی را به چالش میکشند و به بازبینی آموختههای و بازاندیشی در رفتار برای توانمندسازی بیشتر یاری میرسانند.
دریافتها و ادراکهای بین فرهنگی به آدمی کمک میکنند به ترویج و غنیسازی آموزش برای یادگیری و بازاندیشی در اندیشه و عمل تربیتی برای بهسازی آموزش یاری رساند. این بازاندیشی بیش از پیش شامل پرسش های نظری و عملیای میشود که ریشه در جامعه و شرایط زیست اجتماعی خود دارند و به روش و معیاری سازماندهی میشوند که درعمل، چشمانداز تازهای برای رهایی از مسائل آموزشی، تربیتی و فرهنگی پیش روی همگان قرار دهد.
تجزیه و تحلیل رویکردهای متفاوت آموزش و یادگیری تا حدودی نشان میدهد که برخی از رهیافتها و زمینههای اندیشه و عمل تربیتی در علوم اجتماعی و انسانی، همانند دانش تجربی، دارای وجوه جهانشمول است ولی دستکم برخی از بنیادهای نظری و برنامههای عملی این حوزه از دانش بشری، بستر حضور و ظهور خود را از فرهنگ، زمینههای تاریخی، فلسفی، اجتماعی و اندیشههای غالب جامعة خود میگیرند و در بستر فرهنگی و اجتماعی خود به کار میروند و به بهرهوری اثربخش میرسند.
این اثر با تجزیه و تحلیل عینی کلاسهای درس پایههای پنجم و ششم مدارس ابتدایی آمریکا و ژاپن، تلاش میکند "سبکهای استدلال" و "الگوهای تبیین اندیشه" را در دو فرهنگ آموزش و یادگیری غرب و شرق مورد بررسی قرار دهد. به علاوه، به استناد گونه شناسی زبانشناختی تازهای تأثیر ساختار گفتار و نوشتار و روشهای متقاعد ساختن مخاطب در فرایند ارتباط کلامی و نوشتاری بر سبک استدلال، الگوی تبیین اندیشه و روشهای پرورش آن با توجه به مفهوم زمان و روابط میان پدیدهها و وقایع را در دو فرهنگ آموزشی متفاوت (ژاپن و آمریکا) تبیین کند. این پژوهش با رویکرد فرهنگی به آموزش و ترویج گفتمان انتقادی در روشهای آموزش و یادگیری و با استفاده از روشهای پژوهشی مردم نگارانه، مطالعات تطبیقی و درس پژوهیانجام شده است.