انّالله و انا الیه راجعون
و پدرم (حاج محمد اکبری شلدره) آن که چون خود بود و بزرگ، آخرین روز بهار را دید و چشید و در عصر روز پنج شنبه 30/3/1392 داغی به دل نهاد و از لبه ی پنجره ی چشم ما پرکشید و رفت به سوی او !
دردی به دل رسید که آرام جان برفت وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت
شاید که چشم چشمه بگرید به های های بر بوستان ،که سرو بلند از میان برفت
گیتی برو چو خون سیاووش نوحه کرد خون سیاوشان ز دو چشمش روان برفت
هشیار سرزنش نکند دردمند را کز دل نشان نمیرود و دلنشان برفت
چشم و چراغ اهل قبایل ز پیش چشم برق جهنده چون برود؟ همچنان برفت
لیکن سَموم قهر اجل را علاج نیست بسیار ازین ورق که به باد خزان برفت
ما کاروان آخرتیم از دیار عمر او مرد بود پیشتر از کاروان برفت
ای نفس پاک ، منزل خاکت خجسته باد تنها نه بر تو جور و جفای زمان برفت
دانند عاقلان به حقیقت که مرغ روح وقتی خلاص یافت ، کزین آشیان برفت
زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد داروی دل چه فایده دارد، چو جان برفت؟
شرح غمت تمام نگفتیم همچنان این صد یکیست کز غم دل بر زبان برفت
***
*رَبِّ ارحَمهُما کَما رَبَّیانی صَغیرا.بخشی از آیه ی 24 سوره اسرا
پروردگارا، پدر و مادرم را به پاس آن که مرا در خُردی پرورانده اند ؛ مورد مهر و نواخت خودت قرار بده .
بر روانش درود ،امید که با کربلائیان همراه و همسفر باد.