نوشتن، رگهای از چشمه و جویباری است که از دل هزارتوی پر گردنه و گریوهی جهان ذهن و آستان فکر، بر میجوشد و روایتگر خُنکای درون، فرخنده رویی و یا اهرمن خویی اندیشه هاست.
نوشتن، گونهای زایمان است. زایش نوباوگان فکر در ذهن و زبان. نوشتن، فراورده ی توفان ذهن و دنیای درون است. تمثیلی از طبیعت، این معنا را آشکارتر می سازد: آسمان را آنگاه که تیره و تار می شود و رعد و برقی توفنده و پرهیاهو به راه می اندازد، بارها در زندگی طبیعی خود دیده ایم. زمانی این غرش رعد و تازیانه ی برق، فروکش می کند و تیرگی و خشماگینی آسمان به روشنی و آرامش می رسد که ببارد و سبک شود. وقتی که بارید، گویی آسمان را درد زایمانی آزار میداد و آن همه به خود پیچیدن و سرگرانی و غرش و تن تکانیاش به این سبب بوده است که می خواست نوباوه های قطرات باران را به طبیعت، پیشکش کند.
نویسنده هم آبستن افکار است. پس از بارگرفتگی ذهنی و فربهی زبانی، دردی در روح و روان خود حس می کند و برای رهایی از این درد و خارخارِ درون، در پی زمان و مکان مناسب می گردد تا کودک درون را بزاید و خود را به سرسبکی برساند. تا زمانی که بار ذهن بر زمین نهاده نشود، توفان و غرّش دنیای درون ، آسمان اندیشگانی را تیره و تار می دارد. گرفته و به درد خود پیچان است. وقتی نوبرِ فکر، بر صفحه ی کاغذ نشست؛ خود نویسنده را در حالت سبک دوشی و رهایی می انگارد.
بنابراین، نوشتن، بار از دوش ذهن برداشتن و به آرامگاه رسیدن و سبک شدگی را چشیدن است. هنگامی که خیال و کرانه ی ذهن پالوده و بی زنگار گردد، آرامش بر تار و پود وجود چیره می شود. رهاورد چنین حالی، فرح بخشی و نشاط افشانی و شادان دلی است.
آنگاه که آهنگ نوشتن می کنیم، به راه جویی می مانیم که در پی رهایی از بند و رستن از تاریکخانه ی ذهن و در اندیشه ی پیوستن به حالتی از «نیروانا» است. پس نوشتن به سامان آوردن، پاشانی ها و سرگرانی های افکار و اندیشه هاست. از این رو است که بسیاری از غوغائیان پهنه ی فکر با نوشتن به رامش و آرامش می رسند و با این کار، خود را درمان می کنند.نوشته و اثر آفریده شده، آرامگاه روان تبناک و برآشفته و فرودگاه هیاهوی فرو نشسته،است. نوشتن، روان نویسنده را به آرامکده فرا می برد.