عجب غافل بوَد آندل که از غم غافل است امشب
زمحنت دوستان رادلچو صیدِ بِسمل است امشب
نه تنها وحشی از صحرا کشد از فرط راحت پا
کزین غم ماهی دریا روان بر ساحل است امشب
دراین شب شمرِ بد گوهر به صیقل می زند خنجر
زحق مگذر که آن کافر به فکر باطل است امشب
شب درد و الم باشد ، دو دیده پر زنم باشد
قرینِ درد و غم باشد هر آن کو غافل است امشب
ثوابت جمله سیّاره ، سرشک از چشم استاره
ز بس ریزد چو فوّاره ، فلک پا در گِل است امشب
فشان ازچشم پُرخون نم ، بنال ای دل در این ماتم
مشو غافل دَمی ازغم که اینک حاصل است امشب
دلِ "محمود" خونین دل ، ز خون گردید پا در گل
به رنگ طایر بِسمل ، تپان و عاطل است امشب